زنان الگو از نظر قرآن
خلاصه : اگر انسان وارسته شد مي‏تواند الگوي ديگر انسانها قرار گيرد. اگر مرد باشد الگوي مردم است نه مردان، واگر زن باشد باز الگوي مردم است نه زنان. اين مطلب را قرآن كريم به صورت صريح روشن كرده وچهار زن را به عنوان زن نمونه (دو نمونه ...

زن لوط و زن نوح
قرآن كريم نمونه مردم بد را با نقل داستان دو زن بد، تبيين كرده ومي‏فرمايد:
ضرب الله مثلا للذين كفروا امراة نوح و امراة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين (1)
خدا براي كساني كه كافر شدند زن نوح ولوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند وبه آنها خيانت كردند وكاري از دست‏شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود، به آنان گفته شد با داخل شوندگان، داخل آتش شويد.
در اين جا خداوند نمي‏فرمايد
«ضرب الله مثلا لللاتي كفرن‏»
ونمي ‏فرمايد
«ضرب الله مثلا للنساء الكافرات‏»
نمي‏گويد خدا نمونه زنان بد را ذكر كرد، بلكه مي‏گويد نمونه مردم كافر را ذكر كرد. ضرب الله مثلا للذين كفروا نه «للنساء» ونه «لللاتي كفرن‏» بنابراين معلوم مي‏شود اين «للذين كفروا» به معناي مردان كافر نيست‏بلكه به معناي مردم تبهكار وبزهكار است. منظور از خيانت نيز در اينجا، خيانت مكتبي، اعتقادي وفرهنگي است، ولذا ذات اقدس اله به ما فرمود:
لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم (2)
خيانت نكنيد به خدا ورسول وخيانت نكنيد به امانت‏ هايتان.
به پيامبر خيانت كردن، يعني، با دين او بد رفتاري كردن. در اينجا كه فرمود: زن لوط وزن نوح به اين دو پيامبر كه يكي از آنها پيامبر اولواالعزم است وديگري حافظ شريعت ابراهيم عليه السلام، خيانت كردند، يعني مكتبشان را نپذيرفتند، واينها نمونه مردم تبهكار وكافرند.
بنابراين معلوم مي‏شود كه اگر سخن از «الذين‏» و «امنوا» ومانند آن است‏ بنابر فرهنگ محاوره، منظور مردم هستند، نه مردان. ودر همين آيه هم كه فرمود قيل ادخلا النار مع الداخلين اگرچه «ادخلا» همانطوري كه تثنيه مذكر است، تثنيه مؤنث هم هست، اما اين كه «داخلين‏» را به صورت جمع مذكر سالم ذكر كرد منظور، مردم جهنمي هستند نه مردان جهنمي.
زن فرعون
قرآن كريم دو نمونه خوب از زنان را نيز به عنوان الگو ذكر مي‏كند، زنان با فضيلتي كه ذات اقدس اله را نمونه مردم مؤمن مي‏شمارد ودرباره آنها چنين مي‏فرمايد:
و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امراة فرعون اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنة و نجني من فرعون و عمله و نجني من القوم الظالمين (3)
براي كساني كه ايمان آوردند خداوند همسر فرعون را مثل آورده آنگاه كه گفت: پروردگارا پيش خود در بهشت‏براي من خانه ‏اي بساز ومرا از فرعون وكردارش نجات بخش ومرا از دست مردم ستمگر برهان.
تعبير قرآن در آيه اين نيست كه: همسر فرعون نمونه زنان خوب است، بلكه مي‏فرمايد: زن خوب نمونه جامعه اسلامي است وجامعه برين از اين زن الگو مي‏گيرد، نه اين كه فقط زنان بايد از او درس بگيرند.
ذات اقدس اله در اين آيه نيز نمي‏فرمايد:
«و ضرب الله مثلا لللاتي امن امراة فرعون‏»
بلكه مي‏فرمايد: نمونه مردم خوب، زن فرعون است
و ضرب الله مثلا للذين امنوا
امراة فرعون يك چنين زني در خانه‏اي زندگي مي‏كرد كه صاحب آن خانه ادعاي:
انا ربكم الاعلي (4)
پروردگار بزرگتر شما منم.
داشت و شعار:
ما علمت لكم من اله غيري (5)
براي شما خدايي غير از خودم نمي‏شناسم.
در سر مي‏پروراند وادعاي انحصار مي‏نمود. ذات اقدس اله در قرآن كريم به صورت حصر مي‏فرمايد:
سبح اسم ربك الاعلي (6)
تسبيح كن نام پروردگار والاي خود را.
كلمه اعلي مفهومي است كه حصر را همراه دارد، بنابراين، دو نفر به عنوان اعلي نمي‏توانند يافت‏شوند، فرعون نيز با گفتن اين كلمه داعيه انحصار داشت واين اعلي بودن را ادعا مي‏كرد. او همانطوري كه ادعاي ربوبيت را داشت، مدعي توحيد ربوبي هم بود. سخن از ارباب متفرقه نمي‏گفت. او مي‏فت: نه تنها من خدايم، بلكه من، تنها خدا هستم. به جاي «لا اله الا الله‏» شعار «لا اله الا انا» را سر مي‏داد ودر چنين خانه‏اي بانويي نشات گرفت كه نمونه مردم متدين است.
قرآن در مقام ذكر فضائل اين بانو مهمترين آنها را در بعد دعا مي‏داند كه در اين دعا شش نكته مهم اخذ شده است.
علت اين كه اين بانو نمونه مردم خوب است‏به خاطر آن است كه در نيايشش به ذات اقدس اله عرض مي‏كند: اذ قالت رب ابن لي عندك بيتا في الجنة.
اين زن در كنار خدا، بهشت را مي‏طلبد. ديگران بهشت را مي‏طلبند، ودر دعاهايشان از خداوند:
جنات تجري من تحتها الانهار (7)
بهشت‏هايي كه از زير آنها نهرها جاري است.
درخواست مي‏كنند، اما اين بانو اول خدا را مي خواهد وبعد در كنار خدا، خانه طلب مي‏كند. نمي‏گويد «رب ابن لي بيتا في الجنة‏» ونمي‏گويد «رب ابن لي بيتا عندك في الجنة‏» بلكه مي‏گويد: رب ابن لي عندك بيتا في الجنة اول عند الله را ذكر مي‏كند بعد سخن از بهشت را به ميان مي‏آورد. يعني اگر سخن از:
«الجار ثم الدار» (8)
اول همسايه بعد منزل خود.
است، اين بانو هم مي‏گويد: «الله ثم الجنة‏» البته جنتي كه عند الله باشد، با جنتي كه تجري من تحتها الانهار است تفاوت فراوان دارد.
در اين نيايش ششگانه يا دعاي شش بعدي دو درخواست‏به تولي بر مي‏گردد يكي لقاء الله وديگري بهشت. يعني يكي «جنة اللقاء» وديگري جنات تجري من تحتها الانهار وچهار خواسته ديگر هم به تبري بر مي‏گردد:
1 - ونجني من فرعون 2 - وعمله 3 - نجني من القوم الظالمين 4 - و «اعمالهم‏» كه محذوف است.
آنجا كه مي‏فرمايد نجني من فرعون وعمله خواسته او اين نيست كه: خدايا مرا از عذاب فرعون نجات بده. ممكن است كسي بگويد خدايا مرا از دست ظالم نجات بده ولي وقتي خود به قدرت رسيد، دست‏به ظلم بيالايد. اما اين بانو عرض مي‏كند: نه تنها مرا از فرعون نجات بده بلكه از ستمكاري هم مرا برهان، مرا نجات بده تا زير بار شرك فرعون نروم وخود نيز داعيه ربوبيت در سر نپرورانم رب نجني من فرعون وعمله. سپس مي‏گويد ونجني من القوم الظالمين چون ممكن است كسي از فرعون برهد ولي به دام آل فرعون يا ساير ستمكاران بيفتد. لذا درخواست پنجم را عرض مي‏كند ونجني من القوم الظالمين و «اعمالهم‏» به قرينه نجني من فرعون وعمله حذف شده است وحذف در اين‏گونه موارد جايز است.
بنابراين بانويي كه تا به اين حد عالي مي‏فهمد ودر خواسته‏هايش تبري وتولي داشته ومسائل اجتماعي وفردي را از ذات اقدس اله مسالت مي‏كند، آيا اين زن نمونه، تنها نمونه زنان است؟ يا به تعبير قرآن كريم نمونه مردم جامعه است؟
مقام ويژه مريم عليها السلام نمونه چهارمي را كه قرآن بيان مي‏كند حضرت مريم است. خداوند پس از معرفي همسر فرعون به عنوان الگوي انسانهاي مؤمن در آيه بعد براي گراميداشت مقام خاص مريم مي‏فرمايد:
و مريم بنت عمران التي احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقت‏بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين (9)
ومريم دختر عمران را، كه خود را پاكدامن نگاه داشت ودر او از روح خود دميدم وسخنان پروردگار خود وكتابهاي او را تصديق كرد واز عبادت پيشگان بود.
يعني
«و ضرب الله مثلا للذين آمنوا مريم ابنت عمران‏»
وچون مقام مريم، بالاتر از مقام زن فرعون بود لذا اينها را يكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آيه جدا ذكر فرمود، برخلاف آن دو كافره كه در يكجا ذكر نكرد، بلكه در دو آيه جدا ذكر فرمود، بر خلاف آن دو كافره كه در يك آيه ذكر شدند. حضرت مريم در اثر احصان، صيانت، عفت ودر اثر دريافت آن روح غيبي به جايي رسيد كه صدقت‏ بكلمات ربها وكتبه وكانت من القانتين گشت.
از اين چهار نمونه سوره تحريم به خوبي بر مي‏آيد كه نه مرد نمونه، نمونه مردان است ونه زن نمونه، نمونه زنان. ممكن است كشاورز نمونه، نمونه كشاورزان، صنعتگر نمونه، نمونه صنعتگران، خطاط نمونه، نمونه خطاطان باشد، ولي انسان نمونه، نمونه همه انسانهاست واختصاصي به زن يا مرد ندارد.
پس در ارزيابي مقام وكمالات مريم نقش مادر آن بانو را نبايد فراموش كرد. گرچه در تربيت مريم‏سلام الله عليها حضرت زكريا نيز نقش داشت ليكن اين امر در مرحله نهايي بود نه در پيدايش ابتدايي، مادر اين بانو لياقت آن را داشت كه مادر پيغمبر بزايد وآن خضوع را داشت كه فرزندش را به معبد حق اهدا كند، واين كه ذات اقدس اله اين گوهر را پذيرفت، براي آن بود كه مي‏دانست اگر به او فيض عطا نمايد امين در حفظ فيض خواهد بود.
خدا به عده زيادي از مردان فضيلت داد ومي‏دانست كه از عهده آن برنيامده وسرانجام رسوا خواهند شد واعطاي فضيلت ‏به آنها فقط از باب:
معذرة الي ربكم (10)
واتمام حجت ‏بود لذا به آنها فضيلت داد، ولي سمت وماموريت نداد. زيرا كسي كه در كار خود انحراف دارد، اگر ماموريت وسمتي پيدا كند به مباني دين صدمه مي‏زند. خداوند به بلعم باعورا فضيلت داد ولي سمت نداد، به سامري فضيلت داد ولي سمت نداد. سامري آدم كوچكي نبود او با چشم دروني‏ خود اثر فرشته‏ ها را ديد وگفت:
بصرت بما لم يبصروا به (11)
من ديدم چيزي را كه توده ناظران نديدند، ولي به جاي اين كه از آن اثر فيض گرفته، وراه موسي وهارون را ادامه بدهد، وشاگردي آنها كند، گوساله پرستي را رواج داد. بلعم باعورا نيز، كسي بود كه طبق يك نقل ذات اقدس اله درباره او فرمود:
و اتل عليهم نبا الذي اتيناه اياتنا فانسلخ منها (12)
خبر آن كس را كه آيات خود را به او تعليم داده بوديم واز آن دور شد براي آنان بخوان.
ما يك قشر روشن، يك لباس فاخري بر پيكر او پوشانديم اما او از اين پوست درآمد.
اينها نمونه‏ هاي قرآني است مبني بر اين كه خدا مي‏داند كه به چه كسي سمت‏بدهد، لذا فضيلت را مي‏دهد تا معلوم شود، كه عده ‏اي عمدا فضيلت را به رذيلت تبديل مي‏كنند. چون ذات اقدس اله از درون وبرون همگان باخبر است، هرگز به كساني كه لاحقه سوء دارند سمت رسمي نمي‏دهد.
الله اعلم حيث‏ يجعل رسالته (13)
ذات اقدس اله مي‏داند كه به چه كسي ماموريت‏بدهد. او نظير بشرهاي عادي نيست كه به كسي ابلاغ بدهد، بعد كشف خلاف بشود، وبگويد: من كه درون‏بين نبودم. خداوند مت‏خلافت، رسالت، نبوت، امامت ورهبري را به كسي كه از درون آنها مستحضر است ودروني فاسد دارند نخواهد داد اما كساني كه ذات اقدس اله مي‏داند، با حسن اختيارشان پايدار وپايبند هستند، اينها را مي‏پذيرد ومريم از اين نمونه بود. بنابراين گرچه او در بدو پيدايش، كودكي بيش نبود اما معلوم بود كه اگر خدا به او فضيلت‏بدهد او در حفظش پايدار واستوار است. لذا در ابتداي زندگي، مادري همچون زن عمران، سرپرستي او را به عهده داشت وبعد وقتي مي‏خواهد به نذر خود عمل كند، او را به معبد مي‏سپارد، واز آن به بعد است كه:
و كفلها زكريا (14)
خدا زكريا را كفيل او قرار داد.
يعني «جعل الله سبحانه وتعالي لزكريا كفيلا لها»، «كفل‏» در اين جمله دو مفعول گرفته است «مكفل‏» خدا است وخداي متعال مريم را در تحت‏ سرپرستي زكريا عليه السلام كفالت نمود «وكفلها زكريا» نه «تكفلها زكريا» زكريا عليه السلام متكفل نشد مگر به وحي الهي. اين چنين نبود كه قرعه خود به خود به نام زكريا عليه السلام بيفتد، لذا فرمود: اينها قرعه زدند وخيلي‏ها شيفته بودند كه اين كودك را سرپرستي كنند:
و ما كنت لديهم اذ يختصمون (15)
تو نزد آنان نبودي آنگاه كه مجادله داشتند.
وبنا را بر قرعه نهادند اما قرعه بنام مبارك زكريا عليه السلام خورد، به خواست‏خدا قرعه به نام او در آمد.
و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم (16)
تو نزد آنان نبودي آنگاه كه قرعه انداختند تا كدام يك مريم را كفالت كند.
خدا مي‏فرمايد: ما طوري برنامه را تنظيم كرديم كه خود مكفل شويم وزكريا متكفل ومريم تحت كفالت‏باشد. واين در مرحله بقاء است كه پرورش ورشد اوست وگرنه در بدو پيدايش وتكونش، وظهور وهجرت او از رحم به دامن، در سايه تربيت آن بانو بود.
ارزيابي مقام مريم از نظر مفسرين
نكته‏اي كه در ارزيابي مقام حضرت مريم بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه قرآن كريم درباره تربيت مريم عذراء عليها السلام مي فرمايد: هرگاه حضرت زكريا عليه السلام وارد مي‏شد روزي خاصي را در حضور آن بانو عليها السلام مي‏ديد.
كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم اني لك هذا قالت هو من عند الله يرزق من يشاء بغير حساب (17)
هرگاه كه زكريا در محراب بر او وارد مي‏شد نزد او نوعي خوراكي مي‏يافت. گفت: اي مريم اين از كجا براي تو آمده است؟ او گفت: اين از جانب خداست، كه خدا به هركس بخواهد بي‏شمار روزي دهد.
وهمچنين فرشتگان بامريم سخن مي‏گفتند وسخنان مريم را هم مي‏شنيدند بلكه مشافهتا و مشاهدتا گفتار را با شهود مي‏ آميختند، هم مريم آنها را مي‏ديد وهم آنها را مرآي مريم قرار مي‏گرفتند. اينها تعبيرات بلندي است كه قرآن درباره مريم دارد.
ونيز در تبيين مقام والاي مريم مي‏فرمايد:
و اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك علي نساء العالمين يا مريم اقنتي لربك و اسجدي و اركعي مع الراكعين (18)
وهنگامي را كه فرشتگان گفتند: اي مريم، خداوند تو را برگزيده وپاك ساخته وتو را بر زنان جهان برتري داده است. اي مريم، عبادت خدا كن وسجده كن وباركوع كنندگان راكع باش.
يعني فرشتگان فراواني با اين بانو سخن گفته، واو را از مقام اصطفايش با خبر كردند كه تو صفوة الله، مطهره ودر ميان زنان عالم ممتازي، دائما به ياد حق باش، سجود، سجود وركوع را فراموش مكن واز اهل ركوع باش.
ونيز بشارت حضرت مسيح را به او دادند:
اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح (19)
وهنگامي كه فرشتگان گفتند: اي مريم خداوند تو را به كلمه‏ اي از جانب خود كه نامش مسيح، عيسي بن مريم است مژده مي‏دهد.
اينها نمونه‏ هايي از گفتگو وحضور فرشتگان در محضر مريم عليها السلام است. در تبيين اين بخش از زندگي حضرت مريم عليها السلام گروهي از معتزله نظير زمخشري‏در كشاف راه تفريط پيموده وگمان كرده‏ اند آن بانو نمي‏تواند به اين مقام رسيده، واز كرامت ‏برخوردار شود، وسخنان فرشته ‏ها را بشنود، وبشارت «صفوه بودن‏» را از فرشته‏ ها دريافت كند، ومژده مادر پيغمبر شدن را از آنها تلقي نمايد، لذا گفته ‏اند اين همه فضائل كه نصيب مريم عليها السلام شده است‏يا به عنوان معجزه زكريا عليه السلام ويا به عنوان پيش درآمد اعجاز عيسي عليه السلام است، كه اين را از نظر اصطلاح كلامي «ارهاص‏» مي‏گويند همانگونه كه قبل از قيامت ‏يك سلسله امور خارق عادتي رخ مي‏دهد كه از آنها به عنوان «اشراط الساعة‏» تعبير مي‏كنند، قبل از ظهور، يا ميلاد يك پيامبر نيز، يك سلسله امور خارق عادتي رخ مي‏دهد كه اينها نشانه ظهور يك پيامبر الهي است ودر كتابهاي كلامي از اين امور خارق عادت به عنوان ارهاص تعبير شده است.
گروهي ديگر نظير «قرطبي‏» -از مفسران معروف اهل سنت و همفكران او راه افراط رفته ومعتقدند مريم داراي سمت نبوت بوده است، زيرا فرشتگان فراواني بر او نازل شده واو را از وحي باخبر كرده‏اند واز راه الهام، مساله صفوه وطهارت او را به او اعلام نموده وبشارت مادر پيغمبر شدن را به او اعطا كرده‏اند وگفته‏اند: چون مريم عليها السلام وحي فرشته‏ها را تلقي كرده وفرشته‏ها بر او وارد شده وگفتگوي آنها از رتبه مشافهه به مشاهده رسيده، پس پيامبر است، زيرا گمان كرده‏اند فرشتگان بر هر كس نازل شوند و وحي بياورند واو فرشته‏ها را ببيند، پيامبر است.
اما علماي اماميه كه در طريق قسط وعدل سير مي‏كنند، بر اين اعتقادند كه تمام اين مقامات وكرامت ها مربوط به خود مريم عليها السلام است‏يعني وصف به حال موصوف است نه متعلق موصوف، ونبايد اينها را به حساب اعجاز زكريا عليه السلام گذاشت، واز طرف ديگر، مريم به مقام رسالت ونبوت تشريعي نرسيده است. اين دو مطلب را مفسران گرانقدر اماميه، به استناد ظواهر قرآني، تبيين مي‏كنند.
اما مطلب اول كه همه اين كرامتها تعلق به خود مريم عليها السلام دارد، به دليل ظواهر قرآن است كه فرشته‏ها سخن گفتند، اما نه فقط به عنوان هاتف غيب وسروش نهان، بلكه براي او مشهود شدند. همچنانكه اين خطابها ونداها گاهي به صورت تمثل هم تجلي كرده است چنانچه قرآن مي‏فرمايد:
فتمثل لها بشرا سويا (20)
پس چون بشري هماهنگ بر او نمايان شد.
آن فرشته گفت كه من از طرف حق آمده ومامورم كه به تو فرزندي عطا كنم.
قال اني رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا (21)
ظاهر اين آيات آن است كه خود مريم عليها السلام به تنهايي اين مقامات را دريافت كرد واين مقام مريم عليها السلام بود كه باعث‏ شد زكريا عليه السلام از خداي سبحان فرز دي طلب نمايد:
هنالك دعا زكريا ربه (22)
اين چنين نبود كه معجزه زكريا در مريم ظهور كرده باشد بلكه كرامت‏ هاي مريم موجب آن شد كه زكريا از خدا يحيي را طلب كند وفرزند «رضيي‏» ازخداي سبحان مسالت نمايد.
علاوه بر اين كه سفارش به قنوت ودوام عبادت وخضوع مستمر، وسجود وركوع، نشانه مقام خود مريم عليها السلام است ونيز اوصافي كه ذات اقدس اله براي اين بانو ذكر مي‏كند، نشانه آن است كه شخصيت ‏خود مريم موجب شد تا فرشته‏ ها را ببيند وبا آنها سخن بگويد وسخنان آنها را بشنود. لذا خداي سبحان از مريم به عنوان صديقه ياد مي‏كند ومي‏فرمايد:
و صدقت‏ بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين (23)
و امه صديقة (24)
يعني عيسي عليه السلام داراي مادري بود كه سخنان غيب را تصديق مي‏كرد، او نه تنها صادق بود بلكه از صديقين به شمار مي‏آمد. واين صديق بودن او، وصحه گذاشتن ذات اقدس اله بر اين موضوع، نشانگر آن است كه همه اين فضائل از آن خود اوست.
البته اين كه زمخشري و همفكران او معتقدند اين كرامتها به خاطر زكريا ويا به عنوان پيش درآمد معجزه حضرت مسيح بوده، نه براي آن است كه زن نمي‏تواند به اين مقام برسد، بلكه براساس تفكر ناصواب معتزله، نه تنها زن بلكه هيچ مردي هم نمي‏تواند به مقام كرامت‏بار يابد، وتنها انبيا هستند كه مي‏توانند معجزه داشته باشند وغير از انبيا كسي نمي‏تواند از كرامت‏برخوردار باشد خواه زن باشد يا مرد. واين سخن در جاي خود ابطال شده است، زيرا كرامت غير از معجزه است. معجزه اختصاص به انبيا دارد ولي كرامت‏براي همه اولياي الهي هست، با اين توضيح كه، اگر خرق عادت با ادعاي نبوت همراه بوده وبا تحدي آميخته باشد،اين را معجزه مي‏گويند، وگرنه كرامت است.
كاري كه «مسيلمه كذاب‏» كرد خرق عادتي بود به عنوان اهانت وكاري كه مؤمنين غير ولي دارند (وگاهي دعاي آنها مستجاب مي‏شود) به عنوان اعانت است وبراي اوليا بالاتر از اعانت، كرامت است وبراي انبيا، بالاتر از كرامت، اعجاز است.
نظريه ‏اي راهم كه افراطي‏ ها نظير قرطبي وهمفكران او پنداشته‏اند، بر اساس يك قياس منطقي است ليكن حد وسط در آن قياس تكرار نشده ويا كليت كبري مخدوش است وچون قياس، واجد شرايط انتاج منطقي نبوده، از اين نظر دچار مغالطه شده‏اند.
بيان مغالطه اين است كه: قرطبي در تفسيرش مي‏ويد بر مريم عليها السلام وحي نازل شد، فرشته‏ ها بر او فرود آمده وبا او سخن گفتند ومريم نيز آنان را مشاهده كرد وبا آنان سخن گفت وهركس كه وحي بر او نازل شود وسخنان فرشته‏ها را بشنود واز گفتار شفهي به شهودي برسد پيغمبر است، پس مريم عليها السلام پيغمبر است.
مقدمه اول اين قياس درست است، يعني مريم عليها السلام نه تنها به صورت شفهي با فرشته‏ ها سخن گفت‏ بلكه مشهودا فرشته‏ ها را ديد وبراي او متمثل شدند. اما مقدمه دوم يعني كبراي قياس، كه مي‏گويد هركس فرشته را ديد و وحي را تلقي كرد پيغمبر است، كليت ندارد، زيرا پيامبر كسي است كه تنها با فرشتگان در مسائل جهان بيني ومعارف رابطه دارد وسخنان آنها را مي‏شنود و...، بلكه در مسائل تشريعي نيز ره ‏آورد وحي را تلقي مي‏كند. شريعت را از فرشته ‏ها دريافت مي‏گند ومسؤوليت رهبري جامعه را به عهده مي‏گيرد واحكام مولوي را فرا گرفته وبه مردم ابلاغ مي‏كند.
اقسام وحي و دفع مغالطه
در اين سخن بحثي نيست كه بر پيامبران وحي نازل مي‏شود، اما اين‏گونه نيست كه هركس وحي دريافت كرد پيغمبر باشد چون وحي گاهي، انبائي است وگاهي تشريعي، چه اين كه نبوت گاهي نبوت انبائي است وگاه نبوت تشريعي.
قرآن كريم نبوت تشريعي را كه به عنوان «رسالت‏» بيان مي‏شود -چون يك كار اجرايي است، وحشر با مردم را همراه دارد ورهبري جنگ وصلح ودريافت مسائل مالي وتوزيع اموال وتنظيم كار جامعه را به عهده دارد اين نوع نبوت را در اختيار مردها قرار داده ودر سوره يوسف عليه السلام و در سوره نحل مي‏فرمايد:
ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحي اليهم فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون (25)
وپيش از تو جز مرداني كه به ايشان وحي كرديم گسيل نداشتيم، پس اگر نمي‏دانيد از آگاهان بپرسيد.
يعني رسالت ‏يك كار اجرايي است وما قبل از تو اي پيامبرلله هيچ كسي را جز مرد به عنوان رسول نفرستاده وفقط به مردها وظيفه رسالت داده‏ايم.
پس رسالت، به معناي رهبري جامعه، بيان حلال وحرام، واجب ومستحب، مكروه ومباح ومانند آن، نبوت خاصي است كه چون مقام اجرايي است‏به عهده مردها گذاشته شده، ولي نبوت انبائي بدين مفهوم است كه فردي از طريق وحي مطلع شود كه در جهان چه مي‏گذرد، آينده جهان چيست؟ وآينده خودش را ببيند واز آينده ديگران نيز با خبر شود اين نوع از نبوت، ناشي از مقام ولايت الهي وسرمايه نبوت تشريعي ورسالت اجرايي وپشتوانه آن است، اما اختصاص به مردان ندارد بلكه زنان نيز مي‏توانند به اين مقام دست‏يابند.
اگر مراد قرطبي وهمفكران او، اثبات نبوت انبائي براي مريم عليها السلام است، اين را همه عرفا، حكما ومحققان اهل تفسير مي ‏پذيرند، واگر منظور، نبوت تشريعي بوده، كه مريم عليها السلام داراي رسالت اجرايي بوده و وحي تشريعي دريافت مي‏كرده، اين مردود است زيرا نه از آيات مي‏توان اين را استنباط كرد ونه روايات مشعر به آن هستند، بلكه بر خلاف آن، دليل اقامه شده ومي‏شود، مبني بر اين كه نبوت تشريعي از آن مرد است نه از آن زن.
صديقه بودن مريم عليها السلام
قرآن كريم از مريم عليها السلام به عنوان صديقه ياد كرده است كه اين مبالغه در تصديق است. بدين معنا كه نه تنها مصدقه، صادق وصديق است‏بلكه صديق است.
صديقين گروهي هستند كه با انبيا وصالحين وشهدا همراه وهم قافله‏اند. اينان قافله سالار كوي الهيند. افراد عادي چه زن وچه مرد در نماز ونيايشها وعباداتشان از ذات اقدس اله مسالت مي‏كنند:
ومن يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين وحسن اولئك رفيقا (26)
كسي كه مطيع خدا ورسولش باشد او همسفر قافله‏اي است كه اهل آن عبارتند از: نبيين، صديقين، شهدا وصالحين، وبعد در ادامه مي‏فرمايد: و حسن اولئك رفيقا اينها رفقاي خوب وهمسفران شايسته‏اي هستند چرا كه:
سل عن الرفيق قبل الطريق (27)
اگر انسان بيفتد آنها دستگيرند، واگر در مسير افراط وتفريط قرار گيرد، او را تعديل كرده واگر احساس خستگي كند تقويتش مي‏كنند، واگر احساس عجز كند به او قدرت مي‏بخشند. خداي سبحان مي‏فرمايد اگر شما هدايت را از من بخواهيد، من علاوه بر اين كه شما را اهل سير وسلوك در صراط مستقيم قرار مي‏دهم وصراط مستقيم را به شما نشان مي‏دهم وراهي را كه آنان رفته‏اند به شما مي‏نمايانم، شما را همسفر آنها نيز قرار مي‏دهم.
گاهي خداوند مي‏گويد راه راست را به شما نشان مي‏دهم وزماني براي تشويق مي‏فرمايد: توفيق سلوك در راهي را كه انبيا رفته‏اند به شما مي‏نمايانم، شما را همسفرآنها نيز قرار مي‏دهم.
گاهي خداوند مي‏گويد راه راست را به شما نشان مي‏دهم وزماني براي تشويق مي‏فرمايد: توفيق سلوك در راهي را كه انبيا رفته‏اند به شما عطا مي‏كنم وزماني بالاتر از اين را نويد مي‏دهد ومي‏فرمايد: شما را با همراهان وهمسفران وقافله‏سالاراني چون انبيا وصديقين وشهدا وصالحين همراه مي‏كنم.
يكي از صديقين مريم‏سلام الله عليها است. كه همراهي با او اختصاصي به زنها ندارد تا زنها بگويند خدايا راه مريم را به ما ارائه بده بلكه همه نمازگزاران از خداوند راه صديقين را مي‏طلبند كه مريم هم جزو صديقين است.
شبهه برتري مريم عليها السلام از زكريا عليه السلام
وسر اين كه مريم‏سلام الله عليها صديقه است آن نيست كه اخبار عادي را تصديق كرد وآنچه كه ديگران باور دارند، او نيز تصديق نمود. بلكه، او حقيقتي را تصديق كرد كه ديگران باور نداشتند وحقيقتي را صحه گذاشت كه ديگران آن را مستبعد مي‏شمردند و روي همين استبعاد، زبان به تهمت وي گشودند در حالي كه مريم عليها السلام براي قبول اين امر غير عادي، آيت وعلامت نطلبيد.
افراطيوني كه به نبوت مريم عليها السلام فتوا داده‏اند خواسته‏اند بگويند كه مريم عليها السلام از زكريا عليه السلام بالاتر است زيرا وقتي زكريا سلام الله عليه دعا كرد وعرضه داشت:
رب هب لي من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء (28)
پروردگارا! از جانب خود، فرزندي پاك وپسنديده به من عطا كن كه تو شنونده دعايي.
او از خدا ذريه صالح طلب كردذريه يعني فرزند، چه اين فرزند بلافصل باشد چه مع الفصل، چه يكي باشد چه بيش از يكي، وچه مذكر باشد چه مؤنث، همه اينها را ذريه مي‏گويند ويا وقتي عرضه داشت:
فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا (29)
پس از جانب خود ولي وجانشيني به من ببخش كه از من ارث ببرد واز خاندان يعقوب ارث برد واو را پسنديده گردان.
آنگاه فرشته‏ها در حال نماز به او بشارت دادند كه خدا به تو فرزندي به نام يحيي عطا مي‏كند:
فنادته الملائكة و هو قائم يصلي في المحراب ان الله يبشرك بيحيي مصدقا
پس در حالي كه وي ايستاده در محراب دعا مي‏كرد، فرشتگان او را ندا داده كه: خداوند تو را به ولادت يحيي مژده مي‏دهد كه اين يحيي:
مصدقا بكلمة من الله و سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين (30)
تصديق كننده «كلمة الله‏» است وبزرگوار; خويشتندار وپيامبري از صالحان است.
ولي زكريا عليه السلام با شنيدن اين بشارت به جاي تصديق نشانه طلبيد وعرض كرد:
رب اجعل لي آية (31)
خدايا يك علامت ونشانه‏اي قرار بده كه من بدانم اين بشارت حق است، يا بفهمم اين بشارت چه وقت محقق مي‏شود. ولي مريم عليها السلام وقتي بشارت را از فرشته‏ها شنيد مطمئن شد، وچون صديقه بود تصديق كرد واز خداوند علامت ونشانه نخواست. بنابراين، نتيجه مي‏گيريم كه مقام مريم بالاتر از زكرياست.
علت طلب آيت از سوي زكريا
ولي اين اعتقاد ناصواب است زيرا نبايد در گراميداشت مقام يك فرد -حضرت مريم - پيغمبري را از مقام باعظمتش تنزل داد.
اما اين كه چرا زكريا سلام الله عليه آيه طلب كرد، حق آن است كه سؤال او از روي شك نبود، بلكه براي بار يافتن به مقام طمانينه بود. همچنانكه ابراهيم سلام الله عليه اين راه را به انبياي ابراهيمي نشان داد وفرمود:
رب ارني كيف تحيي الموتي قال او لم تؤمن قال بلي لكن ليطمئن قلبي (32)
پروردگارا! بنمايان به من كه مرده‏ها را چگونه زنده مي‏كني، گفت: مگر ايمان نياورده‏اي؟ گفت: چرا ولي مي‏خواهم دلم قرار گيرد.
يعني، خدايا به من نشان بده كه: چگونه مرده‏ها را زنده مي‏كني؟ خداوند به او فرمود آيا باور نداري؟ حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: آري، وليكن براي اين كه لحظه به لحظه به مقام والاتر بار يابم، وبه جايي برسم كه خودم مظهر «هو المحيي‏» بشوم، وگرنه به معاد معتقدم ومي‏دانم كه تو مرده‏ها را زنده مي‏كني ولي مي‏خواهم بدانم چگونه مرده‏ها را زنده مي‏كني، واين هم نه به آن صورت كه تو نشانم بدهي، بلكه مي‏خواهم مرا مظهر «هو المحيي‏» قرار بدهي كه به دست من مرده‏ها زنده بشوند واين، عالي‏ترين مقامي است كه ابراهيم خليل مسالت كرده است.
اين راه ابراهيمي را سر سلسله انبياي ابراهيمي عليه الصلوة والسلام به فرزندانش تعليم داد كه شما نيز از ذات اقدس اله لحظه به لحظه نشان طلب كنيد تا به مقام طمانينه بار يافته ونفس مطمئنه پيدا كنيد.
اگر كسي به وسيله برهان، مساله‏اي براي او حل شود، يك مرحله طمانينه را دارد، واگر برهانش از علم اليقين به عين اليقين تبديل شود، خواهد ديد كه در جهان چه مي‏گذرد ومي‏نگرد كه چگونه خدا مرده‏ها را زنده مي‏گند واين هم يك مرحله است وليكن مرتبه بالاتر از عين اليقين مرحله حق اليقين است‏يعني انسان خود به جايي برسد كه «هو المحيي‏» را در خود مشاهده كند، چون «المحيي‏» وصفي از اوصاف ذات‏وچيزي كه در خارج از ذات اقدس حقند برخلاف اوصاف ذات وچيزي كه در خارج از ذات است ممكن الوجود مي‏باشد و وقتي كه ممكن الوجود شد، انسان مي‏تواند عين او بشود، لذا گرچه منطقه ذات، منطقه ممنوعه است تنزل نموده وبه مقام فعل برسيم وارد «منطقه الفراغ‏» مي‏شويم كه در اين منطقه جا براي انسان سالك باز است ومي‏تواند مظهر اوصاف فعلي حق باشد.
گاهي انسان با برهان عقلي زنده كردن مردها را تصديق مي‏كند اين علم اليقين است. گاهي هم در خدمت مسيح عليه السلام به سر مي‏برد ومشاهده مي‏كند كه روح القدس چگونه به مسيح ومسيح‏گونه‏ها فيض مي‏رساند:
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي‏كرد
ومرده را خود زنده مي‏كند مانند مسيح عليه السلام ودر بسياري از موارد مانند عترت طاهره عليهم الصلاة والسلام كه اين انسان در مرحله سوم يعني منطقة الفراغ ودر قلمرو اوصاف فعلي، سالك مي‏شود وبه مقام حق اليقين مي‏رسد يعني خود مظهر هو الخالق وهو المحيي مي‏گردد.
اين راه بلند را ابراهيم خليل سلام الله عليه به همه سالكان عموما وبه انبياي ابراهيمي عليهم الصلاة والسلام خصوصا نمايانده است. زكريا سلام الله عليه نيز كه نشانه وعلامت را طلب كرد براي آن بود تا به مقام طمانينه برسد وبداند كه دعايش چگونه محقق مي‏شود.
مقام طمانينه ويقين نتيجه تهذيب نفس وتزكيه دل وجان است واين راهي است كه جامع بين زن ومرد است. نتيجه تهذيب نفس آن است كه انسان با ماوراي طبيعت مانوس، واز اهل شهود گردد ودر اين مسير همان‏گونه كه مردها موفقند با فرشته‏ها سخن بگويند زنها نيز موفقند كه با فرشته‏ها تكلم كنند وبشارت آنان را دريافت كنند. واين مساله علاوه بر قرآن، در صحف انبياي پيشين عليهم السلام نيز به طور كامل ارائه شده ويك مساله كلامي است ودر اين جهت هيچ تفاوتي ميان شرايع الهي، وهيچ تمايزي بين كتاب‏هاي آسماني نيست.
همسر ابراهيم خليل(ع)
در داستان ابراهيم خليل سلام الله عليه همان‏گونه كه خليل الله با فرشته‏ها سخن مي‏گويد، وبشارت ملائكه را دريافت مي‏دارد همسر او نيز با فرشته‏ها سخن گفته وبشارت ملائكه را دريافت مي‏كند.
ذات اقدس آله در زمان كهولت وپيري خليل الله، به او بشارت فرزندي آگاه داد. كه اين بشارت الهي، به همان شكلي كه توسط ملائكه به آن حضرت، ابلاغ شد، به همان صورت، به همسر او نيز اعلام گرديد. هنگامي كه ملائكه به حضرت ابراهيم(ع) گفتند:
فبشرناه بغلام حليم (33)
ابراهيم سلام الله عليه فرمود:
ابشرتموني علي ان مسني الكبر فبم تبشرون (34)
آيا به من نويد مي‏دهيد در حالي كه مرا پيري رسيده است؟ حضرت اين سخن را به عنوان «استبعاد» نفرمود. بلكه به عنوان «استعجاب‏» گفت. معناي استعجاب آن است كه انسان به لحاظ شگفت‏انگيز بودن واقعه‏اي باديد تعجب بدان مي‏نگرد. در اين جا ابراهيم خليل(ع) عرض كرد: خدايا من نه تنها پير شده‏ام بلكه، پيري به سراغ من آمده است. يعني يك وقت انسان پير مي‏شود ودوران شيخوخت را مي‏گذراند ومي‏گويد «قد بلغت من الكبر» (35) يعني من، به پيري رسيدم. ولي زماني از پيري نيز مي‏گذرد وبه دوران فرتوتي پاي مي‏نهد كه در اين حال مي‏گويد «قد بلغني الكبر» (36) يعني پيري، به سراغ من آمده است، پس چه بشارتي به من مي‏دهيد؟ فرشته‏ها گفتند:
بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين (37)
يعني اين تبشير ما باحق همراه است وگزاف نيست، چون فرشتگان در صحبت‏حق سخن مي‏گويند ودر لباس حق حرف مي‏زنند. لذا حرف «باء» در «بالحق‏» خواه به معناي صاحبت‏باشد وخواه به معناي ملابست، مفهومش اين است كه گفتار ما در لباس حق، يا در صحبت‏حقيقت است وما گزاف نخواهيم گفت وتو اي خليل الله نااميد مباش. آنگاه ابراهيم خليل(ع) فرمود:
و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون (38)
حضرت در كمال صراحت فرمود: نه تنها با رسالت ونبوت سازگار نيست، بلكه با هدايت ورهبري نيز سازش ندارد. بنابراين نه تنها هيچ پيامبري نااميد نخواهد بود بلكه هيچ مؤمن ومهتدي نيز نااميد نمي‏شود.
معناي نااميدي آن است كه انسان گمان كند به جايي رسيده است كه از خدامعاذ الله ساخته نيست كه مشكل او را حل نمايد. اين ياس در حد كفر است، وهيچكس حق ندارد نااميد باشد.
اين خلاصه كلام بود در مورد بشارت فرشته‏ها به خليل حق...، معادل همين برخورد با همسران حضرت نيز مطرح شده است، قرآن كريم مي‏فرمايد:
و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب (39)
يعني هنگامي كه فرشته‏ها با خليل حق سخن مي‏گفتند همسر او نيز حضور داشت وايستاده بود وضحكي داشت‏براي «ضحك‏» در تفاسير دو بيان آمده است، يا به معناي سرور وخوشحالي ويا به معناي عادت ماهانه زنان است پس مژده داديم او را به اسحاق واز پس اسحاق، يعقوب را. يعني علاوه بر فرزند -اسحاق، بشارت نوه يعقوب هم، به تو مي‏دهيم. سپس همسر خليل الرحمان عرض كرد:
قالت‏يا ويلتي ا الد و انا عجوز و هذا بعلي شيخا ان هذا لشي‏ء عجيب قالوا ا تعجبين من امر الله رحمت الله و بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد (40)
يعني آيا من مادر مي‏شوم در حالي كه خودم فرتوت وسالمند وكهنسالم، وهمسرم نيز پيرمردي فرتوت وكهنسال است؟! فرشتگان به او گفتند: آيا از رحمت‏خدا وامر خدا در تعجب هستي در حالي كه رحمت‏خدا، وبركات وي، بر شما خاندان نبوت، فراوان بوده وشما از اين بركات عيني، بي‏شمار ديده‏ايد!
عظمت زن در فرهنگ وحي از اين ارزيابي روشن مي شود كه در فرهنگ وحي از زن به عظمت‏ياد شده واختصاصي به قرآن ندارد بلكه در انجيل، تورات وصحف خليل الله نيز مطرح بوده است. با فرشتگان تكلم نمودن وبشارت آنها را دريافت كردن، سخن خويش را با آنها در ميان گذاشتن، وسخن آنان را شنيدن، اينها همه مواردي است كه زن نيز همانند مرد در همه اين صحنه‏ها سهيم بوده واگر پدر پيامبري، با ملائكه سخن مي‏گويد، مادر پيامبر نيز، با آنها گفتگو دارد.
لذا وقتي در قرآن كريم از زنان ياد مي‏كند، مادر مريم ويا خود مريم را جزو آل عمران شمرده ودر زمره اصفيا قرار مي‏دهد. به عبارت ديگر در بين مردم جهان اينها هم مانند انبيا واولياي خاص جزو اصفياي الهيند. خدا در قرآن مي‏فرمايد:
ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين، ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم (41)
به يقين خداوند، آدم ونوح وخاندان ابراهيم وخاندان عمران را بر مردم جهان برتري داده است، فرزنداني كه بعضي از آنان از بعض ديگرند، وخداوند شنواي دانا است.
كه منظور از اين عمران آن عمراني است كه پدر مريم است، نه عمراني كه پدر موسي است چون عمراني كه پدر موسي است اصلا نامش در قرآن كريم نيامده. بعد خداوند مي‏فرمايد:
اذ قالت امرات عمران رب اني نذرت لك ما في بطني محررا (42)
چون زن عمران گفت: پروردگارا، آنچه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزاد شده باشد.
خداوند اين دو بانو را به عنوان صفوه مردم عالم، معرفي نموده است.
در نهج البلاغه نيز مي‏خوانيم كه اميرالمؤمنين صلوات الله عليه درباره فاطمه زهراسلام الله عليها مي‏فرمايد:
«قل يا رسول الله عن صفيتك صبري‏» (43)
اميرالمؤمنين عليه السلام به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خطاب مي‏كند: يارسول الله، اين صفيه تو يعني اين بانويي كه صفوه تو، مصطفا وبرگزيده توست رحلت كرده وصبر در فقدانش براي من دشوار است.
حضرت از او به عنوان صفيه ياد مي‏كند يعني صفوة الله است، مريم هم صفوة الله است، مادر مريم اهل عمران بود، يعني عمران كه پدر مريم است‏سر سلسله اين خانواده به شمار مي‏رود، و وابستگان اين خانواده را آل عمران مي‏گويند، پس هر دو بانو مصطفا و صفوه حقند.
________________________________________
1. تحريم، 10
2. انفال، 27
3. تحريم، 11
4. نازعات، 24
5. قصص، 38
6. اعلي، 1
7. فرقان، 10
8. بحار الانوار، ج 10، ص 25
9. تحريم، 12
10. اعراف، 164
11. طه، 96
12. اعراف، 175
13. انعام، 124
14. آل عمران، 137
15. آل عمران، 44
16. همان.
17. آل عمران، 37
18. آل عمران، 42 و 44
19. آل عمران، 45
20. مريم، 17 و 18
21. مريم، 19
22. آل عمران، 38
23. تحريم، 12
24. مائده، 75.
25. انبياء، نحل، 43; و در سوره يوسف، 109 تا (نوحي اليهم)
26. نساء، 69
27. نهج البلاغه فيض، نامه 31، ص 936.
28. آل عمران، 38
29. مريم، 5 و6
30. آل عمران، 39
31. آل عمران، 41; مريم، 10
32. بقره، 260
33. صافات، 101.
34. حجر، 54.
35. مريم، 8.
36. آل عمران، 40.
37. حجر، 55.
38. حجر، 56.
39. هود،71.
40. هود،72 و73.
41. آل عمران،33 و34.
42. آل عمران،35.
43. نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 202.
زن در آينه جلال و جمال، ص 153